خاطرات اشکان

مامانم دعوام کرد

سلام بچه ها میدونم دلتون واسه من تنگ شده ، خوب منم همینطور دل تنگی همینطوری که نیست خوب آدم دلش تنگ میشه . نمیدونم چه حکمتیه امروز احساس کردم مامانم رو اذین کردم داشت کتاب میخوند منم نه گذاشتم نه برداشتم روغن داغ رو ریختم روش . البته از قصد اینکارو نکردم از دستم در رفت اما مامانم خیلی ناراحت شد . میدونید مامانه من هرچقدر هم ناراحت شه دست روی من بلند نمیکنه . بعد از کلی بحث و جدل از آخر رفتم معذرت خواستم و گفتم مامان جونم تاقصیر من بود درست اما مامان جونم لطفا این روغن خراطین های خودتو هر جا هرجا دم دست نزار اونم روغن خراطین داغ ، واقعا آدمو میجزونه . بازم میام پیشتون . منتظرم باشید ، خداحافظ همگی ...
26 خرداد 1397
1